کسوت سکوت

وبلاگ شخصى على جعفرى افشار|ارهان

کسوت سکوت

وبلاگ شخصى على جعفرى افشار|ارهان

کسوت سکوت

سر برگ هارو بخونید !
توصیه اکید دارم که در فضاى این وبلاگ ماسک نزنید !
و اینکه چون بر اساس اتفاق هایى که برام میوفته آپ میکنم، پست هایى که میزارم اکثرا با هم در ارتباط هستن ! پس اگه ابهامى بود به پست هاى قبلى مراجعه کنید !

دنبال کنندگان ۱۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
  • ۹۳/۰۱/۰۴
    حد
  • ۹۳/۰۶/۲۷
    ٢٧
آخرین نظرات
  • ۲۶ فروردين ۹۶، ۱۵:۵۰ - علی صالحی
    awesome
نویسندگان

۲ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

۰۳
تیر

اصولا چایی ها مهربون ترین موجودات روی زمینن ! کلا به همه دردی هم میخورن . مثلا شما خسته ای چایی میخوری خسته گیت در-ره ! خوشحالی ، چایی میخوری بهت مزه میده . با دوستاتی دور هم چایی میخورین میخندین . تنهایی ، یه چایی میزنی یه سیگار تنگش . موزیک گوش میدی ، یه چایی باهاش واقعن میچسبه ! رفتین سفر با دوستات با خانواده ، کنار جاده میزنین بقل ، تو باد ماشینا یه چایی خستگی سفر رو از تنتون در میاره !

یعنی ما ها هم ک کسی برامون چایی دم نمیکنه نصف شبی ! تی – بگ میزنیم ! کلی خوشحال میشیم !

یکم ژانر رو عوض کنیم ...

با جانان میری بیرون ( عاغا این جانان همش چایی میخوره ) دوتا چایی تو کافه ، زل میزنین به چشمای هم (اینقدر شورشو در میارین چایی یخ میکنه عاغا چه وضعشه !؟ انصافانس این مجود به این مهریونی یخ کنه ؟) بعد دست جانان رو فشار میدی میگی ییخ کرد عزیزم !( بعد کلاسم میذارین ) بذار بگم یکی دیگه بیاره . بعد جانان هم میگه نه عزیزم مهم نیس من چایی سرد دوست دارم !

بازم عوض کنیم فضا رو !

تازه رسیده ترمینال سرباز بیچاره ، از اتوبوس پیاده میشه مستقیم سمت بوفه ترمینال :

-عاغا یه چایی بی زحمت !

بعد اون بهمن قرمز رو از جاساز در میاره یه نخ گوشه لب ، آتیش میزنه به مصب ( مذهب ) جد و آبادش با چایی ای ک نوش جان میکنه روشن میشه ، میره پی بدبختی هاش !

یا یکم مشهود ترش ، پدر گرام ک از سر کار میان خونه مادر یه لیوان چایی جای بقل ( از دست شما گودزیلا ها ، اصلن کی گفته پدر میاد خونه شما پاشی بری استقباش !؟ به شخصه بچه م بیاد جلو در بگه بابا چی خریدی برام یه دونه میخوابونم زیر گوشش هم نونش بشه هم آبش ! بشینه تو اتاقش من نوکرشم هستم میرم اتاقش ماچش میکنم بستنی شو میدم بهش بخوره نازش هم میکنم ! والا ، چه معتی میده این کارا ؟ ) میذاره جلو پدر میگه خسته نباشی عاغا ، یعنی خستگی دنیا رو فراموش میکنه اون لحظه !

" اما بعدِ از دست دادن کسی که فکر میکردین میتونین باهاش تا ابد زندگی کنین چی ؟ یه فنجون چایی ؟ فکر نمیکنم ! "

روی صحبتم با جانان ـه ، یا نذار کسی به یه فنجون چایی با تو دل خوش کنه ! یا اگه گذاشتی ، چایی رو براش شیرین کن !

۰۲
تیر

 

 

احوالت را نمیپرسد او که آنِ دیگریست !

 اسمت را نمیداند یا اصلن برایش مهم نیست اگر وقتی کنار آن دیگری نشسته ، ابروهایت سر در گریبان هم کرده باشند ! آنِ دیگری نمیداند با چه ذوقی رد برق بی انتهای چشمانش را میگریییییییی و مااااااااات ، اصلن برایش اهمیت ندارد اگر مسیر رفتنت تا انتهای برق چشمانش به درازا بکشد!

آنِ دیگری نشسته و گیجِ درد هایی که در سر میپروانده چای مینوشد ، اصلن برایش مهم نیست ک رو در رویش یک نفر دهان بسته هیچ نمیخورد !

انگار دیروز یک نفر عابر چمدانش را بسته و خنده هایی که به لبِ آنِ دیگری می آورد را درون چمدان کرده و رفته ! یک نفر که امروز زنده برگشته با چشمان بسته !

اصلن فکر کن آنِ دیگری "موبیدیک" باشد و تو سوزنت را نخ کرده ای ، سرش گره زده ای به دلت و گذاشته ای در کمان و تا آنجایی که دلت ریش شود کشیده و نشانه رفته ای ، وصل شده ای به پوست کلفتش ، اما جز سوزشی خفیف که بعد از مدتی حالا آنرا حس هم نمیکند که تو را احساس نمی کند...

آنِ دیگری ، سلام ! حال من خوب است !

که نامم درد است و حتما می شناسیدیم !