کسوت سکوت

وبلاگ شخصى على جعفرى افشار|ارهان

کسوت سکوت

وبلاگ شخصى على جعفرى افشار|ارهان

کسوت سکوت

سر برگ هارو بخونید !
توصیه اکید دارم که در فضاى این وبلاگ ماسک نزنید !
و اینکه چون بر اساس اتفاق هایى که برام میوفته آپ میکنم، پست هایى که میزارم اکثرا با هم در ارتباط هستن ! پس اگه ابهامى بود به پست هاى قبلى مراجعه کنید !

دنبال کنندگان ۱۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
  • ۹۳/۰۱/۰۴
    حد
  • ۹۳/۰۶/۲۷
    ٢٧
آخرین نظرات
  • ۲۶ فروردين ۹۶، ۱۵:۵۰ - علی صالحی
    awesome
نویسندگان

۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

۲۹
اسفند


چند روز مونده به بهار ، سر صبحی از خواب بیدار شدم و رفتم جلو آیینه ! یه دست از همون صد دست لباس شکل هم رو انتخاب کردم و انداختم رو تخت ، رفتم حموم و یه دوش آب سرد گرفتم ، اومدم بیرون با یه وسواس خاصی لباسامو تنم کردم و یه کراوات مشکی ساتن هم روش ، یه ذره از همون عطر تلخ قدیمی هم زدم و از خونه زدم بیرون !
پا شدم هلک وهلک تا همون پارک همیشگیه رفتم و از همون پیر مرده ک همیشه کنج پارک سیگار میفروشه همون سیگار همیشگیمو گرفتم و رفتم اتفاقا سر همون میز و صندلی همیشگی !
نشستم دو نخ سیگار دود کردم و از این تریپ خسته ها برداشتم ک بابا خسته شدیم انقدر خسته بودیم !
از خودم کشیدم بیرون و جانان رو از اون سر شهر کشوندم آوردم نشوندم روبه روم ، همینجوری ک داشتم نخ بعدی سیگار رو میسوزوندم بش گفتم
-آخه این انصافانس؟
سرشو بلند کرد زل زد تو چشام گفت چی دیوونه !؟
-گفتم : ببین هوا چقدر خوبه ببین عید امسال چقدر قشنگ تره
خواست چیزی بگه نذاشتم
پشت بندش گفتم : انصافانس ؟ بهار دلکش رسیده دل به جا نباشد ؟ انصافانس ؟دلبر یه اینقده به فکر ما نباشد ؟
خندید گفت پـ هـ ، شیمی بلدی ؟
گفتم جانان شب و روز تو دلم رقاص خونه س شیمی چی میگه این وسط ؟
گفت :نه ، نود و دو ، شیش ،نوزده
سی و نه ، هشت ، نود و دو
گفتم : ضرب کنم یا جمع ک بمونی پیشم ؟
گفت میگم دیوونه ای میگی نه ! جمله بساز دیوونه !
گفتم بابا من مردم اینقد خسته بودم ! بیا یه تکونی بده شب عیدی یه مویی پریشون کن یه کاری کن تموم شه بره این دیوونه بازیا !
گفت ببین من چقدر سمنو دارم ! این یعنی همه چیز هنوز قشنگه !
گفت ببین سبزه های امسال از همه قشنگه ولی تو یه روز از من خسته میشی !
با خودم گفتم بذار دو تا آب نکشیده ببندم به مصّب (مذهب) جد و آبادش گفتم اگه همه چی قشنگه چرا گردنم کجه ؟ باز چرا رفته ای برگشته نیستی ؟ خاصه در بهار !
دستش و برد سمت سیگارم گفت یعنی میخوام بهت بگم تو آدم نمیشی دیوونه !
زدم رو دستش گفتم : احترامت واجب ، جانانی سر جای خودش ولی لب به سیگار عمرا ! این مال ما خسته هاس !
برداشتم سیگارو اومدم برم ک پام مستقل از خودم گیر کرد لبه ی صندلی برگشتم دیدم هیچکس نیس ببینه ...
مرد کوه درده !
آتیش زدم به مصّب سیگاره پاشدم راه افتادم سمت بیرون پارک دیدم یکی سیگار به دست اومدم سمتم !
گفت عاغا ما خسته ایم شما ک گردنت بلند شده بگو بهار از کدوم وره !؟
گفتم عاغا همه چی مثل همیشه س بهار کجا بوده دیوونه ؟