کسوت سکوت

وبلاگ شخصى على جعفرى افشار|ارهان

کسوت سکوت

وبلاگ شخصى على جعفرى افشار|ارهان

کسوت سکوت

سر برگ هارو بخونید !
توصیه اکید دارم که در فضاى این وبلاگ ماسک نزنید !
و اینکه چون بر اساس اتفاق هایى که برام میوفته آپ میکنم، پست هایى که میزارم اکثرا با هم در ارتباط هستن ! پس اگه ابهامى بود به پست هاى قبلى مراجعه کنید !

دنبال کنندگان ۱۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
  • ۹۳/۰۱/۰۴
    حد
  • ۹۳/۰۶/۲۷
    ٢٧
آخرین نظرات
  • ۲۶ فروردين ۹۶، ۱۵:۵۰ - علی صالحی
    awesome
نویسندگان

۴ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

۳۰
آبان

بازم مثل قبل نمیدونم از کجا شروع کنم !


حالم بد است مثل کسی که همه ی آدم های دور و بر خودش را یک مردی غوزی با پیراهن سیاه و شالی به دور سر و صورت میبیند ...

مثل کسی که در خانه هیچکس را جز سایه اش ندارد ...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

که دراز بکشم روی آب روان شوم ... خود را به آب بسپارم ... تلو تلو بخورم از امواجی نا متوازن ... چشمان را ببندم !‌کمی اینور و مکث . حال کمی آنور ... شناور شده ام روی تمام درد هام ٖ سرازیر شوم درون خودم ! عجب جای غریبی استٰ بی در و پیکر ٖ تاریک و سرد ... قدم میزنم دز خودم و نگاهم را میدوزم به رو به رو ٰ تاب دیدن صحنه های اطراف را نخواهم داشت ٖ میدانم

از ترس دست و پایم را حس نمیکنم. اطمینان کرده ام به همین مسیر که میروم . با هر قدم پشیمانی ام بیشتر میشود . اما از دست خودم که نمیتوانم فرار کنم ! میتوانم ؟

که ناگهان امواجی قویتر ناشی از پریدن یکی از همان غوزی ها با وزنی نسبتا 150 کیلو (!) آب را به حلقت هدایت میکند ٰ که از خودت بیرون بیاییٖ نفسی بکشی ٖهاااااهٖ و ببینی که دوست نداری دوباره در خودت سرازیر باشی ... !

۲۲
آبان

پیش نیومده بود اینجوری پست بذارم


فک کن با یه جمعیتی بیای بیرون، اونم به مناسبت جشن تولدت! 

هر کس به خاطر یه نفر دیگه اومده و من موندم و گوشی و یه وای.فای رایگان... و این پست! 


و اینکه ...

من صادقانه روز تولدم بغض کرده ام 

۱۷
آبان
متن خاصى براى نوشتن در نظر نداشتم 

ولى طبق عادت هر ساله پست تولد میزنم ....
هوفـــ...

اینگونه بخوانیدش ... سالى پر از تمام غیر قابل تصور ها ...
شاید سال درد ...سال هرچه دور خود چرخیدن ... بخوانید سال سانتریفیوژ ... که اختیار روحم را به من بخشید ...
سال هیولا شدن شاید ... سال یافتن دوستان قدیمى ...سال از کف دادن دوستان اخیر ...

سالى از تمام خود بودن تو رها شدن / سال بدون درد از بدن جدا شدن
از تمام نوشتن،از تو،از تمام درد / از خودم بدون خودت جدا شدن

شده بود سالى پر از معادلات چندین مجهولى ... سالى براى یافتن چیز هایى جدید ... سالى شاید براى یافتن خویش
سالى که شاید کبیسه باشد...
 

من اینگونه نوشتم ولى شما بخوانید :
"هبوط به فرا جنون" مبارک !


To be continue
۱۴
آبان
ته نوشت : همین جا میگم نخونید ... هیچی نمی فهمید !



از پی دلیل گشتن ها پشت این صورت در آرامش و خنده ای از عمق پوست.
که دلیل نوشتنی باشی بعد این همه قلنجِ انگشت هام ...


خوش حال شوم از دوباره با هم بودن ... شاید کمی احساساتی شده باشم ... شاید هم زود به نتیجه رسیدن باشد ...

منتظر بمانم و حوصله ام سر برود که دست به کیبرد بکشم بنویسم که خوشحال خواهم شد ...

وچند نفر دور از جانشان ، علاف بنشینند و بخوانند که ارهان دوباره چه مینگارد از بی "تو" بودن هایش

یا این بار با کدام شعر جریح شده که دوباره بنویسد !


که اصلا برای چی مینویسم ؟ انگشتانم بی اختیار روی کلمات می لغزند ... نا آرامم ... بدون اینکه چیزی در ذهنم مرا روشن کند که باید از چه بنویسم ... لغت های یکی پس از دیگری ادا میشوند ... گنگ ... نا مفهوم ... که حتی خودم نفهم چه نگاشتم و همین الان ته نوشتم را اول صفحه بنویسم : نخوانید ... وقتتان با ارزش تر است از نوشت های یک نسبتا هیولا !


نفسی نماند ... این را بخوانید که بلکه چیزی بفهمید :

ناگهان زنگ مـی زند تلفن، ناگـــهان وقت رفتنت باشد...

مرد هم گریه می کند وقتی سر ِ من روی دامنت باشد