کسوت سکوت

وبلاگ شخصى على جعفرى افشار|ارهان

کسوت سکوت

وبلاگ شخصى على جعفرى افشار|ارهان

کسوت سکوت

سر برگ هارو بخونید !
توصیه اکید دارم که در فضاى این وبلاگ ماسک نزنید !
و اینکه چون بر اساس اتفاق هایى که برام میوفته آپ میکنم، پست هایى که میزارم اکثرا با هم در ارتباط هستن ! پس اگه ابهامى بود به پست هاى قبلى مراجعه کنید !

دنبال کنندگان ۱۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
  • ۹۳/۰۱/۰۴
    حد
  • ۹۳/۰۶/۲۷
    ٢٧
آخرین نظرات
  • ۲۶ فروردين ۹۶، ۱۵:۵۰ - علی صالحی
    awesome
نویسندگان

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

۲۹
آذر
هی میام بنویسم !
موضوع های خوبی هم دارم ها ، اما نمیشه !
چرا ؟ نمیدونم
۲۵
آذر

درست چند دقیقه پیش بود ک وقتی با ساعت 00:00 مواجه شدم خواستم مثل همیشه براش بفرستم و بخوام ک آرزو کنه !

  

    اما هرچی نگاه کردم دیدم دیگه کسی رو ندارم ک بخوام براش همچین پیامی بفرستم !

    شاید باور نکنید اما تا همین الان (یعنی زمان انتشار این مطلب 00:07) مثل عادمای چِت (!) داشتم صفحه ی گوشی رو اسکورل میکردم اما نمیدونستم چرا
... !


پی نوشت دارد :


اما داستان اینجاس ک تو همه ی پستاشو تک تک میخونی اونم نه یه بار بلکه چند بار ! اما میترسی ک نخواد یه کامنت به اسم تو ببینه !

۱۴
آذر

سرم گیج میرود روی تاثیرات جا مانده از نبودنش لای انگشتم و چشم و گوشم باز شده ... تصویر راه رفتن هایمان را در تمام پس کوچه های می بینم و صدای هیاهویمان را می شنوم از همه سوراخ ها ک کنارشان صحبت کرده بودیم !

چشم هام دو - دو میزند گاهی دست هایت را توهم میزند درون دستانم گاهی صورتت را چسبیده به صورتم !

(تمسخر آمیز بخوانید) :البته که حال من کاملن خوب است ، کمی سرگیجه دارم کمی ، سر درد کمی ، زبانم زبانم قفل کرده ، قدرت تکلم ار کف داده ام و پا هایم بی جان شده ...
کشان کشان خودم را به یک سر پناه میرسانم ، یک فضای سبز است احتمالا ... کمی قفل میکنم روی مورچه های صف کشیده بعد ک احتمالا چشمانم به خاطر پلک نزدن ها میسوزد با دست چشم هایم را مالش می دهم و بعد ک باز میکنم ... شکه میشوم !

       خب تو خیلی وقت است رفته ای و من مدت ها بود ک تو را ندیده بودم ، بعد تو خیلی بی مقدمه و بی خبر رو به روی من نشسته ای ؟

       دوباره زبانم میگیرد ، دست و پایم شل میشود . پلک نمی زنم و چشمانم بیشتر از قبل میسوزد ، پلک نمی زنم اما ...! اه ...! اشک هایم نمی گذارد چهره ات را ببینم ... تار شده ای ...!

طاقتم طاق ک میشود ... با آستین پیرهنم چشمم را پاک میکنم و ... نمیبینم !

یک کام دیگر دهن ...

                            هاه ... قصه را از اول بخوانید !


پ.ن : ربطی به متن نوشته نداره ، اما یه عذر خواهی ب سامی مسیحا بده کارم ! گفتم از اینجا اقدام کنم !


                                                                                                                                      شرمندم پسر !