کسوت سکوت

وبلاگ شخصى على جعفرى افشار|ارهان

کسوت سکوت

وبلاگ شخصى على جعفرى افشار|ارهان

کسوت سکوت

سر برگ هارو بخونید !
توصیه اکید دارم که در فضاى این وبلاگ ماسک نزنید !
و اینکه چون بر اساس اتفاق هایى که برام میوفته آپ میکنم، پست هایى که میزارم اکثرا با هم در ارتباط هستن ! پس اگه ابهامى بود به پست هاى قبلى مراجعه کنید !

دنبال کنندگان ۱۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
  • ۹۳/۰۱/۰۴
    حد
  • ۹۳/۰۶/۲۷
    ٢٧
آخرین نظرات
  • ۲۶ فروردين ۹۶، ۱۵:۵۰ - علی صالحی
    awesome
نویسندگان

۸۴ مطلب توسط «ارهان» ثبت شده است

۰۸
مهر
تو بگو ! خانه ام که مرا پس میزند !

جز خیابانت کجایش مرا می خواند ؟!
۰۴
مهر
چه غوغایی به پا کرد !

چه گرد و خاکی !

چه جنگ عظیمی مرا در تو ... تو را در من !

در هم کشید !

و باورم نمیشود ...

این من را با صدم ثانیه ای نگاهت براشفتی !

باور نمی کنم !

چه زود ... چقدر دردناک و چـ....ـقدر سنگین نگاهت مرا در هم کشید !

این تو چقدر با افتخار ... غرور مردانه ی چون منی را نادیده گرفتی

 و این من زخمی ... چقدر ساده به تو فکر میکنم !
۰۳
مهر

کاش یه موقعه های به خودم جرات میدادم !


           یکم هم بس بود که نگامو از نگات نگیرم !


یا کاش تو انصاف داشتی که نگاهتو جز من به کسی ندی ! که حالا اوضاع من اینجوری که الان هست نباشه !

۰۲
مهر

سر آغازش را به نام خودش پیوند به فرجام زدیم و امید که بنگاریم سر گذشت روز هایمان ... تا بماند اینجا ! تا یادمان نرود چه کردیم و چه گذشت و اما ... گذشت ؟که نه اما رد شدیم از آن وقت ها که پنجه در پنجه اش آویختم و از پای در نیامیدیم ( به ظاهر ) که حتی چندی تکیه بر زانو هایمان راه رفتیم ! دست به دیوار خرابه مان تاتی - تاتی کردیم و اما ننشستیم ...

ولی اینبار ...

اینبار ضربه کمی سنگین بود ! سنگین !ناک اوت نشدیم ! اما شاید انصراف دادم ...

تو به تنهایی توانستی ...( ! )

همه ی من را ... همه اش را با نگاهی سوزاندی و من چون شهر سوخته ای ، خاموش شدم ... خوابم برد و الان ، گذشته ام را به نظاره ام که من نه من بلکه یک بیگانه ام ...

بذار وسط چین کنم :

 

 منی که برای تو زندگی کرده ام

منی که برای تو ماندم

برای تو خواندم

برای تو من شدم و

این من را یارای استادن بدون تو نیست !

تخریب میشود ! ویران ... و شاید ... بروم ... !

بروم از دیار تو ...

اما ...

عطرت را از پشت سرم جمع میکنم

عطرم را از پشت سرم جمع میکنم

تا تو را نای گشتن ندهم از پس من !

تا وقت اشک ... ناله ای داشته باشم از درون

که بسوزاند .. درونم را

تا خاموش بمانم

بی گلایه ...

بی قهــــر !

هه ... بی قهـــر