می نویسم و خط میزنم سطر به سطر خاطراتى از تو،که ندارم را.
با تمام وجود درد میکنم جاى تمام نبوسیدن هایت را ... هنوز جاى خالى دستانت درون دستانم درد میکند !
هنوز که هنوز است درد میکنت شانه هایم بدون سر تو ! با تمام وجود گیجم در تمام خاطراتى که نباید را ... تمام لحظاتم ذق میزنند از نبودن هایى که شاید را درون مغز من مینویسد خط میزند !
درد میکند گوش هایم از تمام دوستت دارم هایى که نگفتى که نشنیدى ! قدم به قدم تیر میکشد قلبم از تمام راه هایى که با هم نرفتیم ... که عرق میکند دستم وقتی از تو مینویسم ... که دستانم بى جانند و بى رغبت به نوشتن چیز هایى که پایانى ندارد ( شروع کردم به نوشتنى که پایانش تو باشى ...)
که درد میکند تصویر دخترى درون فنجان قهوه ام ... که درد میکند نقش مردى مرده درون فنجانت !
#درون مغزى _ اسمیه که weed A براش انتخاب کرده !
+ منی که حتی :دى ام درد میکند !