۰۱
آذر
چیزی حدود پانزده دقیقه مانده به شروع کلاس و من با ناخن هایم روی میز نت نبودنت را مینوازم ! نت های اجباری !
اینجا بازگشت همه چیز به سوی توست ! ته چهره ی همه ی آدم ها به تو میزند و این سر نوشت من است که همه تن چشم باشم ... چشم هایی به غایت بینا ...!
اینجور وقتها نابینا نبودن درد بززگی میشود و آخر هم ٖ میکشد مرا :
لابه لای همین کوچه ها میکشد مرا
جلوی هنمین کافه یاپیش چشم شما ٖ میکشد مرا
روز شده صد بار از این کوچه ها گذر کنم
پس لااقل صد بار درد شما میکشد مرا !
اینجا نت ها ؛ لا و می و سو ... همه به شعر "به گیسوانت قسم" میخوانند ... سایه ها ٖچهره ها ٰ نفس کشیدن ها ٖ ملال آور تر از همیشه شده اند که حتی خودشان هم میدانند ...اصلا بگذار سایه بگوید حالم را :
دل خراب من از این خراب تر نمیشود که خنجر غمت از این خراب تر نمیزند