کافه
برگ هایش را گسترانده تا بیکران خیال و چنبره زده روی همه ی خاطراتت که منتهی میشود به همان میز چنار کنج کافه نادری ...
آنقدر منظم و منسجم که باریک ترین پرتوی نور از آن عبور نکند.
تاریکی ای که تنها روشنائیش آتش سیگار توست و هوا هم کاملا مه زده است...
به ناچار دود سیگارت را دم و بازدم همه ی خاطراتت را قی میکند...
صورت آشنا که هیچ آنقدر تاریک و سیاه که دست هایت هم پیدا نیست...
ضرب آهنگ موسیقی به طرز وحشتناکی جسمت را لگدمال و روحت را میخورد...
مِنو برای شما باز است . همه ی سفارش ها رایگان سرو میشود ! کدام قسمتش را امروز می خواهی ؟ کدام صفحه از خاطراتت را امروز خواهی نوشید که تسکین درد جانت باشد ؟
مأمنی که تمام نوشیدنی هایش جام زهر با طعم کره ! خوش خوراک و بی درد سر تمام جانت را تحت شعاع قرار می دهد ، خانه ای که تمام صندلی هایش تنت را می سوزاند و هوایش هوای او…
به راستی که این خانه،خانه شیطان نیست؟
پی نوشت ها در :
پی نوشت اول :
پ.ن 1 : متنی ک خوندید یا شایدم نخوندید (!) حاصل 6 دقیقه وقت گذاشتن سر کلاسه ادبیاته !
قضیه از این قراره ک استاد موضوعی رو دادن و خواستن ک ما تو ده دقیقه تشبیه ش کنیم و این متن چون مورد استقبال دوستان قرار گرفت منتشر شد !
پ.ن 2 : این نوشته جنبه ی خاطره طوری نداره ، جر یه مورد ک خواننده مورد نظر مطمئنا میفهمه ! اما توصیفات بعدش هیچ ربطی به اون روز نداره !
پ.ن 3 : نظر بدید خواهشا ! نقد کنید و بگید کجا رو دوست نداشتید و کجا رو دوست داشتید ! با کجای متن ارتباط برقرار کردید و با کجاش نه !
ممنون !
- ۹۴/۱۰/۰۵
مِنو برای شما باز است . همه ی سفارش ها رایگان سرو میشود ! کدام قسمتش را امروز می خواهی ؟ کدام صفحه از خاطراتت را امروز خواهی نوشید که تسکین درد جانت باشد ؟
این تیکه اشو دوس داشتم :) خیــــلی ... (از دست این خاطرات :(( )