خبر به دورترین نقطه
جهان برسد
نخواست او به من خسته بی گمان برسد شکنجه بیشتر از این که
پیش خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد چه می کنی اگر اورا که
خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد رها کنی – برود از دلت
جدا باشد
به آنکه دوست ترش داشته به آن برسد رها کنی – بروند دو تا
پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه جهان برسد گلایه ای نکنی – بغض
خویش را بخوری
که هق هق تو مبادا به گوششان برسد خدا کند که... نه ...
نفریین نمی کنم
به او که عاشق او بوده ام زیان برسد خدا کند که فقط این عشق از سرم
برود خداکند که فقط زود آن زمان برسد ًٌٍ«نجمه زارع»
من و این فاصله و نقطه و راه !
من و اینبار کمی گرگم و کم نیز پلنگ
من و ایتبار به ماهی که نشست بر کف چاه !