born !
جمعه, ۱۷ آبان ۱۳۹۲، ۱۱:۳۴ ق.ظ
چشمانم را بسته ام ... !
رو به روی من مینشینی ... با لبخندی از روی نجابت ... شاید !
چشم هایم را باز میکنم ... چشم در چشم هم ... انگار این سکوت را هر دو دوست داریم ... من ... آری ! تو ... شاید !
تمام حرف هایمان را چشم هایمان میزنند ... چشم های من با تو حتما ... چشم های تو با من ... شاید !
روی از من میگیری ... حالت چشم هایت عوض شده بود ... کمی سرخ تر ... شاید .
دست هایم را روی صورتت می گذاری ... کمی ارام تر میشوی ... کمی عاشق تر ... شاید ... !
خیره میشوم به آسمان ... دنبال رد نگاهت را میگیرم ...
یک دفعه نگران میشوم ... انگار نمی بینم ... آری ... رد نگاهت را نمی بینم ... رد نگاهت را گم کردم ... شاید ... !
نمی دانم چرا ... اما از روی آشفتگی ... آرام میگیرم کمی ... شاید ... !
به دنبال کسی میگردم ... به دنبال خودم .. شاید !
کاش پیش من میماندی ... برای زندگی ... برای تولد ... (هه تولد) ... شاید !
روبه روی من ... یک شومینه ... یک میز ... یک شمع ... یک کیک ... با طعم قهوه ... از همان هایی که میگفتی دوست داری ... شاید !
که تزئین کرده اند رویش را با خطی نچندان خوب ... هجده سالگی ات مبارک ... شاید !
رو به روی من مینشینی ... با لبخندی از روی نجابت ... شاید !
چشم هایم را باز میکنم ... چشم در چشم هم ... انگار این سکوت را هر دو دوست داریم ... من ... آری ! تو ... شاید !
تمام حرف هایمان را چشم هایمان میزنند ... چشم های من با تو حتما ... چشم های تو با من ... شاید !
روی از من میگیری ... حالت چشم هایت عوض شده بود ... کمی سرخ تر ... شاید .
دست هایم را روی صورتت می گذاری ... کمی ارام تر میشوی ... کمی عاشق تر ... شاید ... !
خیره میشوم به آسمان ... دنبال رد نگاهت را میگیرم ...
یک دفعه نگران میشوم ... انگار نمی بینم ... آری ... رد نگاهت را نمی بینم ... رد نگاهت را گم کردم ... شاید ... !
نمی دانم چرا ... اما از روی آشفتگی ... آرام میگیرم کمی ... شاید ... !
به دنبال کسی میگردم ... به دنبال خودم .. شاید !
کاش پیش من میماندی ... برای زندگی ... برای تولد ... (هه تولد) ... شاید !
روبه روی من ... یک شومینه ... یک میز ... یک شمع ... یک کیک ... با طعم قهوه ... از همان هایی که میگفتی دوست داری ... شاید !
که تزئین کرده اند رویش را با خطی نچندان خوب ... هجده سالگی ات مبارک ... شاید !
- ۹۲/۰۸/۱۷