مرا بخوانید ، امروز مرا بخوانید . منی که وجود ندارم ، منی که جز خاطره ای نیشتری بر کسی نراندم ! مرا بخوانید بعد از هبوط ...
مرا بخوانید بعد از فرار مهر از روز هایتان ! مرا بخوانید به تکرار سرمای آبان ماه ! مرا از اینجا ، همین روز ، روز شروع جهان بخوانید !
مرا بخوانید مرگ ، منی که اصلن وجود ندارم
مرا بخوانید عشق ، منی که اصلن وجود ندارم
"نام من درد است و حتمن می شناسیدم "
مرا بخوانید درد ، منی که اصلن وجود ندارم
مرا بخوانید بین گیر و دار باران و رعد و برق ، منی که که اصلن ...!
مرا بخوانید و بگویید هیچ نبود ! مرا بخوانید از طعم سرد دستانم ، از ضرب آهنگی به سردی صدای کلاغ ها میان جنگلی پوشیده از برف !
بخوانید مرا ! از دستی که هیچوقت بین دستانتان جا خوش نکرد ، بخوانید. دستانی را که تب دستانتان را سرد نکرد !
بخوانید مرا ! از پایی که پا به پایتان کوچه پس کوچه ها را گز نکرد ، بخوانید پایی را که برایتان قدمی بر نداشت !
بخوانید مرا ! از سردرد هایی بعد از سردرد شما که نبود ، بخوانید از غمی که دلیلش ناراحتی شما نبود !
بخوانید و رها کنید مرا ما بین همین چند خط و من که اصلن وجود نداشتم ! چه کسی گفت که دستهایم به دستهایش وابسته بود و چشم هایم به چشم هایش
بخوانید و رها کنید مرا ! امروز اصلن وجود ندارد !