در پشت بام باز میشود ! دست بسته روی زمین میکشانمت تا لبه پشت بام ! مجبورت میکنم روی لبه پشت بام بنشینی ، روی لبه پشت بام می ایستم !
- آدم ها از این بالا چقدر کوچکند نه ؟ ] خطاب به مردم [ کمی توجه لطفن ، نمایش داریم !
« بنگ » « بنگ »
تیر اول و دوم ران پای راست ! ] صدای نعره ای کل خیابان های اطراف را ساکت میکند [
- آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ
پوز خندی میزنم با خشاب کلت توی دستم سرم را نوازش میکنم ! صورتت را با دست بلند میکنم ، چشم در چشم :
- تو برنده همه ی بازی هایمان بودی ها ؟
« بنگ »
« بنگ »
دو تیر دیگر شلیک شد ! صدای جیغ مردم و نعره ای دوباره !
- چقدر زمان گذشت ، که مال من باشی ؟ لبخندی دیگر از من ، حتمن یادت هست کی این بازی شروع شد هان ؟
« بنگ »
« بنگ »
دو تیر دیگر شلیک شد ! صدای جیغ مردم و نعره ای دوباره !
- مرور کن همه ی خاطرات بازی کردن هایت را ، مرور کن ! که من زمین خوردم مرور کن !!! صدای مضحک شکستنم را چرا نمیخندی ؟ تو ک عادت داشتی ؟
مردم هراسان نگاهمان میکنند ، چند نفری سعی دارند آرامم کنند من ک صدایشان را نمیشنوم ،
] صدای قهقهه [
از لبه ی پشت بام افتادی ، دختری چشم هایش را با دست پوشاند ! فریاد زدم :
-چرا خداحافظی نکردی ؟ چرا دروغ هایت تمام شد ؟ باید نگاهم میکردی، چشم در چشم ! باید می شنیدم ک همه چیز درست خواهد شد !!! چراااااااااااااا ؟
« بنگ »
« بنگ »
دو تیر به جسم بی جان روی زمین افتاده ای شلیک شد ! دختری دست هایش را روی گوشش گذاشته جیغ میکشد !
من نشستم ، سیگار از جیب در آمد ، آتش گرفت !
پا هایم را تکان میدهم و گریه میکنم !
باید خداحافظی میکردی !