کسوت سکوت

وبلاگ شخصى على جعفرى افشار|ارهان

کسوت سکوت

وبلاگ شخصى على جعفرى افشار|ارهان

کسوت سکوت

سر برگ هارو بخونید !
توصیه اکید دارم که در فضاى این وبلاگ ماسک نزنید !
و اینکه چون بر اساس اتفاق هایى که برام میوفته آپ میکنم، پست هایى که میزارم اکثرا با هم در ارتباط هستن ! پس اگه ابهامى بود به پست هاى قبلى مراجعه کنید !

دنبال کنندگان ۱۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
  • ۹۳/۰۱/۰۴
    حد
  • ۹۳/۰۶/۲۷
    ٢٧
آخرین نظرات
  • ۲۶ فروردين ۹۶، ۱۵:۵۰ - علی صالحی
    awesome
نویسندگان

pain

دوشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۹:۴۷ ب.ظ

سیگارم را خاموش نشده با روشن کردن بعدی عوض میکنم ، بوی تندش مشام را می نوازد !

باران بهاری میزند بر آسمان تیره ی عصرهامان ، قدم هایم با شنیدنshe is gone now she is gone   تند تر میشود !

دست هام بی محابا سیگار را همراه با موسیقی همچون تیغی در دست میچرخاند و پیاده روی شلوغ برایم باز میشود تا با سرعت بیشتری گذر کنم

توی تنهایی خودم بودم ک گفت :

will we ever meet again ,as friends

مگر نه اینکه من آن وقت ها هم توی تنهایی خودم بودم ؟ مگر نه اینکه مثل باران از آسمان باریدن گرفت

Will we ever meet again

As friends, after so long

اَه مگر نه اینکه خاطراتش در من کودتا کرده اند ! بغض گلویم از دماغم جلو تر راه را باز میکرد !

سرم را پایین انداخته ، هر از چند گاهی دستی به صورت می آمد و قطره ای را در دم میخشکاند ، حرکات سر و صورت حال دیگر همراه دست شده بودند !

سیگار را با سیگار ، بلکه مرحمی باشد بر مغز متلاتم ، اما آتشی بود زیر هیزم هایش ! آتش را شعله ور کرده بود ! و موسیقی می وزید تا وسعت آتش را بیافزاید !

قدم ها تند تر و تند تر ک راه فراری بیابند از این آتش اما ... !

یک دفعه انگار چیزی شد ، انگار آتشی نبودست از اول ، بوی آشنایی آمد ، چهره ای آشنا ،آرایشی آشنا ، بدنی آشنا ، چشم هایی به رنگ چای تازه دم شده ، صدای قدم هایی آشنا ، آن طرز راه رفتن ، آن طرز دلبری ! مگر یک غریبه میتوانست اینقدر آشنا باشد ؟ با نامی آشنا حتی !

میان آن ازدحام نگاهمان خورد به هم ، سرعت قدم ها کم شد ، شانه هامان خورد به هم که چند قدم بعد ایستادیم !

دستم را گاز گرفتم که یادم بیاید این همه آشنایی ، آتش، زیر خاکسترم گر گرفت !

هر چه بین ما گذشته بود در حال خود نمایی بود ! قدم زدن ها ، کافه نشستن های گاه و بی گاه در بیخود ترین کافه ها و زل زدن ها ، خرید کردن ها ، خندیدن ها ، گریه ... ]دستی آمد و اشکی از گونه ای پاک شد ،[  گریه کردن ها ، دویدن ها ، بوسه ها !

زخم ها همه شان با هم سر باز کرده بودند ک آتش زبانه میکشید !

فریاد هایی ک در سر پرورانده میشد ، سیلی هایی ک به جیب شلوار فرو میرفتند ، چشم قره هایی ک پشت پلک ساکن بودند ، جیغ های بنفشی ک کنجی از حنجره نشسته بودند...

دستی به سمت دهان آمد ، سیگاری آتش گرفت [ باران قطره قطره از سرو رویم میچکد .میگفت : 

she is so far

 

چرا او برایم آنقدر آشنا بود ؟



  • ارهان

نظرات  (۳)

علی خیلی قشنگ بود
خیلی!
پاسخ:
شما ک کلن عاغایی !
تصویر سازی به طرز بدی خوب بود ...
پاسخ:
نه اونقدی ک باید!
حال شما؟
رو ب راهی؟:)
پاسخ:
ای جانم ببین کی اینجاس !
خانم شما لطف کن یه راه ارتباطی چیزی بذار ! دلمون هوای دوستان قدیم داره !

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی