می نویسم و خط میزنم سطر به سطر خاطراتى از تو،که ندارم را.
با تمام وجود درد میکنم جاى تمام نبوسیدن هایت را ... هنوز جاى خالى دستانت درون دستانم درد میکند !
هنوز که هنوز است درد میکنت شانه هایم بدون سر تو ! با تمام وجود گیجم در تمام خاطراتى که نباید را ... تمام لحظاتم ذق میزنند از نبودن هایى که شاید را درون مغز من مینویسد خط میزند !
درد میکند گوش هایم از تمام دوستت دارم هایى که نگفتى که نشنیدى ! قدم به قدم تیر میکشد قلبم از تمام راه هایى که با هم نرفتیم ... که عرق میکند دستم وقتی از تو مینویسم ... که دستانم بى جانند و بى رغبت به نوشتن چیز هایى که پایانى ندارد ( شروع کردم به نوشتنى که پایانش تو باشى ...)
که درد میکند تصویر دخترى درون فنجان قهوه ام ... که درد میکند نقش مردى مرده درون فنجانت !
#درون مغزى _ اسمیه که weed A براش انتخاب کرده !
+ منی که حتی :دى ام درد میکند !
دلم پر است از "شهریور"ی که برایم اشک میشود...
از کجای شهریورم شروع کنم؟ حال و حوصله لفظ قلم صحبت کردن ندارم! اصلا اینقدر شادی و غم در هم پیچیده که ادبیات هم هنگ میکنه!
"۱۱ سپتامبر" که من صادقانه روز تولدم بغض میکنم؟ و بلایی از جنس سامی که نازل شد؟
۲۶ ای از شهریوری که نمی دونم چه اسمی روش بذارم!!! ولی خب ایمان رضاس هرچی باشه مهمه!
دکتر سلام! روح و تنم درد می کند
چشمم، دلم، لبم، بدنم درد می کند
ذوق سرودنم، کلماتِ نوشتنم
دکتر! تمام خویشتنم درد می کند
احساس شاعرانگی ام، تیر می کشد
حال و هوایِ پر زدنم درد می کند
دکتر! نگفته های زیادی ست در دلم
لب وا که می کنم، سخنم درد می کند
می خواستم که لال بمانم، به جان تو!
دیدم سکوت در دهنم درد می کند
کیومرث مرادی