هیولایى به نام من
ساده مینویسم ولی شما ساده ازش نگذرید
شدم مثل یه دیو (بدون دلبر) که نشسته وسط یه قصر متروکه و غم غصه هاشو چیده دور و بر خودش و داره باهاشون زندگى میکنه ؛ هر دقیقه رو با خاطره ى یکى از همین غم و غصه ها سر میکنه ، با یکیشون یه آه میکشه ، با یکیشون اشک میریزه و بلافاصله اشک کوشه چشمش رو پاک میکنه و با خاطره ى بعدى میخنده ...
موضوع به همین فشار های عصبى و نامتعادل بودن ها ختم نمیشه خب ...
این دیو یه ویژگی دیگه هم داره ؛ مثلا انگار که poisonic شده باشه ،هر کسى که بهش نزدیک میشه خواسته یا ناخواسته لتمه میخوره ... صدمه میبینه ... خیلى ناگهانی اطرافیانش رو از دست میده و خب زندگیش از روال عادى خارج میشه ... شاید بشه گفت این دیو طلسم شده باشه ...
هیولایى به نام من ؛ با این وضعیت پیش اومده خیلى دلم میخواد مثل یه گرگ برم بالاى یه قله و از ته دل زوزه بکشم ... این دیو تنها منم !
یه اضافه بر افاضات بى ربط :
+یه وقتایى واسه دیدن یه ستاره که خیلى با ما فاصله داره مجبورى به اطرافش نگاه کنى !
+خودتون بفهمید منظورم چی بوده !
#احساس شرمندگى بابت اتفاق هاى امروز + عذر خواهی