(دوگانه سوز)past forward
دوباره از اول شروع میشود همان دوگانگی من
هیچوقت اهل ماندن هایی که بوی رفتن میداد نبودم اما اینبار چرا ... ؟
آنقدر غرور سینه ام را فشرده که دنده هایم را به شکستن داده است! هر روز با خودم قرار قبلیم را دوره میکنم : امروز دیگر تمامش میکنم ...!
تنهایی در جمع دور هم را ، فاصله جانان با جان مارا ... بگویید چه کنم ؟
جانان را فاصله ایست به اندازه ی یک وجب با من اما با جان فاصله ای شده تا خورشید !
عطش می افزاید و میگوید غرور پیشه کن و دوری بگذار ببیند که در بندش نیستی ... میگوید تو فلان بودی که میدانی تو فلان بودی که هستی هم ... نشانم میدهد فخر راه رفتن های شبانه ام را و میخواندم که بفهمم میتوانم دیده بپوشم و دست نگه دارم .میتوانم دل به کسی ندهم از غرور ، میشود به تنهایی خو کرد از غرور یا جز اویی را بنشانم که مسند دل خالی نباشد درون گوشم زمزمه ایست که خبر خوبی در راه خواهد بود.
تحریکم میکند ک:
حال میتوانی که از اول بیارایی چهره ات را ، تا مقصدم فاصله یک دل مانده در میان ! با تاکید اشاره به سطل زباله میکند و میگوید : جای هر حرفی هم که شندیدی اینجاست. همه شان !
میان همین حرف هاست که کسی وارد میشود و باد میدهد به این آتش جان گرفته و میگوید که تسمیم با من است یا او ؟ ؟ ضعیف تر از آنی که بتوانی پا روی حرف من گذاشته و فراموش کنی که او را دووووو...
من گره کور بر سر این ریسمانم که یارای وا کردن آنرا نیست ...
-من که میتوانستم به اشاره ای گره کور وابستگی را باز کنم چرا نا و نوایی در دستانم حس نمیشود که آتش دوگانه سوزی تنم را ببرد؟
- ۹۵/۰۶/۰۵