آنِ دیگری !
احوالت را نمیپرسد او که آنِ دیگریست !
اسمت را نمیداند یا اصلن برایش مهم نیست اگر وقتی کنار آن دیگری نشسته ، ابروهایت سر در گریبان هم کرده باشند ! آنِ دیگری نمیداند با چه ذوقی رد برق بی انتهای چشمانش را میگریییییییی و مااااااااات ، اصلن برایش اهمیت ندارد اگر مسیر رفتنت تا انتهای برق چشمانش به درازا بکشد!
آنِ دیگری نشسته و گیجِ درد هایی که در سر میپروانده چای مینوشد ، اصلن برایش مهم نیست ک رو در رویش یک نفر دهان بسته هیچ نمیخورد !
انگار دیروز یک نفر عابر چمدانش را بسته و خنده هایی که به لبِ آنِ دیگری می آورد را درون چمدان کرده و رفته ! یک نفر که امروز زنده برگشته با چشمان بسته !
اصلن فکر کن آنِ دیگری "موبیدیک" باشد و تو سوزنت را نخ کرده ای ، سرش گره زده ای به دلت و گذاشته ای در کمان و تا آنجایی که دلت ریش شود کشیده و نشانه رفته ای ، وصل شده ای به پوست کلفتش ، اما جز سوزشی خفیف که بعد از مدتی حالا آنرا حس هم نمیکند که تو را احساس نمی کند...
آنِ دیگری ، سلام ! حال من خوب است !
که نامم درد است و حتما می شناسیدیم !
یک نفر نام مرا برد به لب اما بعد
فندکی معجزه شد بر تن این توطئه ها!
- ۹۵/۰۴/۰۲