یه مشت از یه خروار حرف !
يكشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۱۸ ق.ظ
حقیقتا نمیدونم از کجای این ماجرای دور و دراز شروع کنم ! بر خلاف بقیه پست های بلاگ این سری سعی برای تصویر سازی در کار نیست !
اومدم ک حرفمو بزنم !
از اونجایی ک میخوام حداقل یکم از کلافگیمو درک کنین ، این موزیک ک آپلود میکنم رو بذارین رو لوپ پخش شه تا بریم سراغ ادامه ش !
زحمت تصویر سازی این سری با عاغا منسون باشه !
اما بالاخره باید شروع کنم ، نه ک بخوام کلیله و دمنه تعریف کنم ها نه !
اما این داستان پر شخصیت های این تیپیه ! تو این ماجرا از کلاغ و شاهین دخیل اند تا روباه و گرگ ! قضیه دوباره از جایی شروع میشه ک من اتفاقی یه آقای آشنایی رو تو یه جای خیلی آشنا (یعنی یه جورایی پاتوق) دیدم ! این آقا از قضا دوست ماست ( یا شایدم نیس ) ...
ببخشید ک ذهنم منسجم نیس ، اینم بگم ک اصلن عواقب و کامنت ها و برخورد هایی ک قراره بشه برام مهم نیس ! من این قضیه رو حداقل با خودم امشب تموم میکنم !
این جناب بعد از کمی حال و احول کردن و دود کردن یکی دو نخی سیگار از نوع لاکی (!) شروع کرد به مِن مِن کردن ، ک گویا میخواد یه اتفاق رو شرح بده !
دیدی آخر اتفاق افتاد ؟
بعد از کلی مقدمه چینی و قیلان و بیسار ! جناب به زبون اومدن ک بعله ، این وسط بعد کات کردن بنده با اون وضعیت اسفناک ، یه ریلیشن شکل گرفته ...
عکس العمل من تو اون لحظه خیلی میتونست مهم باشه ، همینطور ک مشتم داشت گره میشد ک یه اصابتی رخ بده با صورت شخص طی شاید 4-3 ثانیه هزار تا چیز از مغز کثیفم رد شد ، که حاصلش این شد ک عکس العمل من به فهمیدن این موضوع این بشه ک بگم :
" خیلی هم خوب آقا ، اصلن به من چ ربطی داره !؟"
آره اصلن ب من چ ربطی داره ک بعد از اینکه کات کردم چه ریلیشن هایی شکل گرفته و میگیره ! به من چه ؟
شاید الان اینا دیگه به من ربطی نداشته باشه ! اما بوده چیزایی ک به من ربط داشته ، بعد از اینکه دیشب فهمیدم این تنها ریلیشنی نبوده ک شکل گرفته ، یکم دیدم نسبت ب مسئله تغییر کرد !
در کل اگه بگیم من آدم پر توقعی ام ، همچین پر بی راه نگفتیم ! اما باز اینکه من توقع داشته باشم کسانی ک خودشونو دوست تلقی میکردن ، بعد فهمیدن این موضوع مثل فیلان های کمین کرده نشینن از پی اینکه کِی برک دان (breakdown) رسما شکل میگیره ک بعدش از آب گل آلود ماهی بگیرن و کانکشن بر قرار شه نباشن و فکر احوالات یه آدمه شنگولی مثل من باشن ک منزوی شده و محدود به نمودار خونه - دانشگاه یا نمودار نیکوتین - تی اچ سی ، باشن توقع نا به جایی نیست ؟ هست ؟
بماند ک من چ حساب هایی روی این آقایون باز کرده بودم ! همه اینا رو هم ک بذاریم کنار باس از اول به حرف این گرگ مادر مرده گوش میکردم ! از همون روز اول گفت ک این آدمی ک شما داری براش جون میدی ! هر چی نباشه یه روباه توش داره ! یه روباه ! همیشه میتونه نشون بده بعد جنگیدن شونه به شونه چطوری میشه رو اون همه فداکاری موقع تقسیم قنیمت ها چشم بست !
هیچوقت یه روباه و چیزی ک نشون میده فرض نکنین !
حالا نوبت منه ک بشم اون گرگی ک از گله ش جدا شده و پی ماه رو گرفته ! گرچه تو گله ما گرگی نبود اما من همه رو از " خودمون " میدونستم !
با تمام این وجود از این به بعدش هم مثل قبلش دیگه به من ربطی نداره ! من می مونم یه ماه و یه آدم ک کسی نزدیکش بشه حساب کارش با خودشه !
فردا ک خورشید طلوع کنه من از دیروز هیچ خاطره ای ندارم !
والسلام !
اما بالاخره باید شروع کنم ، نه ک بخوام کلیله و دمنه تعریف کنم ها نه !
اما این داستان پر شخصیت های این تیپیه ! تو این ماجرا از کلاغ و شاهین دخیل اند تا روباه و گرگ ! قضیه دوباره از جایی شروع میشه ک من اتفاقی یه آقای آشنایی رو تو یه جای خیلی آشنا (یعنی یه جورایی پاتوق) دیدم ! این آقا از قضا دوست ماست ( یا شایدم نیس ) ...
ببخشید ک ذهنم منسجم نیس ، اینم بگم ک اصلن عواقب و کامنت ها و برخورد هایی ک قراره بشه برام مهم نیس ! من این قضیه رو حداقل با خودم امشب تموم میکنم !
این جناب بعد از کمی حال و احول کردن و دود کردن یکی دو نخی سیگار از نوع لاکی (!) شروع کرد به مِن مِن کردن ، ک گویا میخواد یه اتفاق رو شرح بده !
دیدی آخر اتفاق افتاد ؟
بعد از کلی مقدمه چینی و قیلان و بیسار ! جناب به زبون اومدن ک بعله ، این وسط بعد کات کردن بنده با اون وضعیت اسفناک ، یه ریلیشن شکل گرفته ...
عکس العمل من تو اون لحظه خیلی میتونست مهم باشه ، همینطور ک مشتم داشت گره میشد ک یه اصابتی رخ بده با صورت شخص طی شاید 4-3 ثانیه هزار تا چیز از مغز کثیفم رد شد ، که حاصلش این شد ک عکس العمل من به فهمیدن این موضوع این بشه ک بگم :
" خیلی هم خوب آقا ، اصلن به من چ ربطی داره !؟"
آره اصلن ب من چ ربطی داره ک بعد از اینکه کات کردم چه ریلیشن هایی شکل گرفته و میگیره ! به من چه ؟
شاید الان اینا دیگه به من ربطی نداشته باشه ! اما بوده چیزایی ک به من ربط داشته ، بعد از اینکه دیشب فهمیدم این تنها ریلیشنی نبوده ک شکل گرفته ، یکم دیدم نسبت ب مسئله تغییر کرد !
در کل اگه بگیم من آدم پر توقعی ام ، همچین پر بی راه نگفتیم ! اما باز اینکه من توقع داشته باشم کسانی ک خودشونو دوست تلقی میکردن ، بعد فهمیدن این موضوع مثل فیلان های کمین کرده نشینن از پی اینکه کِی برک دان (breakdown) رسما شکل میگیره ک بعدش از آب گل آلود ماهی بگیرن و کانکشن بر قرار شه نباشن و فکر احوالات یه آدمه شنگولی مثل من باشن ک منزوی شده و محدود به نمودار خونه - دانشگاه یا نمودار نیکوتین - تی اچ سی ، باشن توقع نا به جایی نیست ؟ هست ؟
بماند ک من چ حساب هایی روی این آقایون باز کرده بودم ! همه اینا رو هم ک بذاریم کنار باس از اول به حرف این گرگ مادر مرده گوش میکردم ! از همون روز اول گفت ک این آدمی ک شما داری براش جون میدی ! هر چی نباشه یه روباه توش داره ! یه روباه ! همیشه میتونه نشون بده بعد جنگیدن شونه به شونه چطوری میشه رو اون همه فداکاری موقع تقسیم قنیمت ها چشم بست !
هیچوقت یه روباه و چیزی ک نشون میده فرض نکنین !
حالا نوبت منه ک بشم اون گرگی ک از گله ش جدا شده و پی ماه رو گرفته ! گرچه تو گله ما گرگی نبود اما من همه رو از " خودمون " میدونستم !
با تمام این وجود از این به بعدش هم مثل قبلش دیگه به من ربطی نداره ! من می مونم یه ماه و یه آدم ک کسی نزدیکش بشه حساب کارش با خودشه !
فردا ک خورشید طلوع کنه من از دیروز هیچ خاطره ای ندارم !
والسلام !
پ.ن : - متن فوق فاقد هر گونه ارزش ادبی میباشد !
پ.ن : -الان حتی بابت قضیه عکس ها هم مشکوکم به اطرافیانم !
- ۹۴/۱۰/۲۷
اول که متوجه نشدم این حس بدو منه کلاغ بهت دادم یا روباه یا شاهین یا خود گرگت.. اما چیزی که برام مهمه اینه که اگرم چیزی مونده باشه تو ذهنت ازون رابطه، نتونستی بی خیالش بشی. اصلا سر همین قضیه هم بود که ازت پرسیدم در مورد بریکاپ. الانم داری میگی آفتاب لعنتی برقصه تو آسمون تو هیچی یادت نمیاد ازین قضیه و شرط می بندم که بازم نمی تونی.
از اینا گذشته
Bros before Blood .. واقعا ارزش داره بخاطر یه دختر تصمیمای مردونه ت رو مثه دوستی تغییر بدی؟
احساسی تصمیم نگیر رفیق که بدترین تصمیماس.. میدونم ناراحتی.. میدونم حس می کنی در نظر گرفته نشدی اما این راهش نیست.
یعنی اگه فردا صبح گفتی میخوام دوستیمو با پرنده جماعت بهم بزنم، من بهت میگم بهم بزن اما نه بخاطر چیزی که ارزششو نداره، نه بخاطر حس خیانت، نه بخاطر دختر!! ، نه بخاطر اینکه یه آدمی اومده با لجاجت داره نقش استامینوفنو برات بازی می کنه (ببین چقد باز دارم حرف میزنم دیگه..) به این دلیل بهم نزن..
بزار یه هفته بگذره .. آتیشت که خوابید با خودت میگی اصلا من کلاغو گا*ییدم، به فاز فکری می نمی خوره .. چمیدونم از قیافه عنش بدم میاد. اون موقه بگو سامی تمومه همه چی .. منم ماچت می کنم میگم
"خداحافظ"